معرفی کتاب من میترا نیستم
کتاب من میترانیستم روایتی است از زندگی شهیده ی انقلابی به نام ” زینب کمایی ” که در ابتدای دهه شصت و در کوران تحرکات شوم سازمان منافقین، به دلیل فعالیت های مذهبی و سیاسی اش مورد خشم و کینه اعضای این گروه قرار میگیرد.شرح زندگی شهیده زینب کمایی است که با روایتگری مادر و دو خواهر شهید و همچنین مدیر دبیرستان این شهیده نگاشته شده است. بیشتر روایت این کتاب را مادر زینب دارد و از کودکی و تولد زینب شروع و تا شهادت آن شهیده مظلومه در سال 1361 ادامه دارد.
خانواده او اصالتا اهل آبادان هستند و بعد از شروع جنگ تحمیلی به شاهین شهر کوچ میکنند. در آنجا زینب به اندازه خود سعی در احیای ارزشهای اسلامی دارد و علاوه بر تغییر اسمش از میترا به زینب، در خودسازی برنامهریزی دارد. او روزانه به حسابرسی اعمالش میپردازند و نمودار رشد معنوی خود را هفتگی بررسی میکند. در این ایام تظاهراتی در محکومیت بی حجابی در کشور برنامه ریزی میشود که زینب مسئول جذب همسالانش در دبیرستان خود برای این راهپیمایی است. در روز اول سال 1361 فقط به همین بهانه زینب به دست منافقین کوردل با گره زدن چادر به دور گردنش به شهادت میرسد تا سند افتخاری باشد برای نوجوانی که حجاب را سنگر خود انتخاب کرده است.
مادر بزرگوار این شهید درباره ی تزکیه و خودسازی شهید زینب کمایی این گونه نقل می کند:
“زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که ۲۰ مورد داشت، نماز بهموقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله، نماز امام زمان (عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سورههای قرآن کریم ،دعا کردن در صبح و ظهر و شب،کمتر گناه کردن تا کم خوردن صبحانه ناهار و شام .دخترم جلوی این موارد ستونهایی کشیده بود هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می زد.”
بعد از انقلاب و جنگ ، دخترم دیگر نمی خواست میترا باشد.دوست داشت همه جوره پوست بیندازد و چیز دیگری بشود؛ چیزی به اراده و خواست خودش، نه به خاطر من ، جعفر یا مادربزرگش. اینطور شد که اسمش را عوض کرد. اهل خانه گاهی زینب صدایش می کردند اما طبق عادت چند ساله اسممیترا از سر زبانشان نمیافتاد.زینب برای اینکه تکلیف اسمش را برای همیشه روشن کند یک روز ، روزه گرفت و دوستان هم فکرش را برای افطار به خانه دعوت کرد.می خواست با این کار به همه بگوید که دیگر میترا نیست و این اسم باید فراموش شود…بعد از آن چهها یا مادرم اشتباهی او را میترا صدا میکردند ، زینب جواب نمیداد.آنها هم مجبور می شدند اسم جدیدش را صدا کند. من اسممیترا را خیلی زود از یاد بردم ، انگار که از روز اول اسمش زینب بود.
همیشه آرزویم بود که کربلا را به خانم بیاورم و اسم تک،تک بچه هایم بوی کربلا بدهد، اما اختیاری از خودم نداشتم.به خاطر خوشحالی مادرم و رضایت شوهرم دَم نمی زدم و حرف هایم را در دلم می ریختم.زینب کاری کرد که من سال ها آرزویش را داشتم. با عشق ، او را زینب صدا می کردم.بلند صدایش می کردم تا اسمش در خانه بپیچد. جعفر و مادرم هم مثل بقیه تسلیم خواسته او شدند.بین اسم های اصیل ایرانیِ بقیه بچه ها، اسم زینب بلند شد و روی همه آنها سایه انداخت…
نویسنده کتاب:
معصومه رامهرمزی یکی از امدادگران دوران دفاع مقدس است که از سال 1359 و در سن 14 سالگی به عنوان امدادگر، از پشتیبانی هلال احمر جنوب به جبهه های حق علیه باطل اعزام شد. رام هرمزی که درطول جنگ به صورت متفرقه موفق به اخذ دیپلم شده بود، یک سال بعد از اتمام جنگ تحمیلی یعنی در سال 1368 در دانشگاه شهید چمران اهواز در رشته معارف و الهیات اسلامی به تحصیل پرداخت و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد خود را در رشته علوم قرآن و حدیث از دانشگاه آزاد تهران مرکز دریافت کرد.وی مدت 16 سال است که به تدریس و نویسندگی کتاب ومقاله مشغول است و تاکنون کتاب های «یکشنبه آخر» و « بر بال ملائک» که دست نوشته های وی از خاطرات جنگ را شامل می شود به چاپ رسانده است. وی هم اکنون در دفتر هنر و ادبیات مقاومت حوزه هنری مشغول به فعالیت است.
باید اعتراف کنم که تاکنون به این شکل پشتیبانی قوی ندیده بودم که با صبر و حوصله زیاد و به آسانترین و زیباترین شکل ممکن کاربر را راهنمایی کنند.
درست مثل یک کلاس درس میتوان از پشتیبانی های شما استفاده کرد و چیزهای جدید آموخت.
>>> با آرزوی موفقیت روزافزون شما و تیم محترمتان <<<
کتاب خوب و مفید بود
مرسی از سایت خوبتون
سلام
واقعا سایت بسیار خوبی است دی جی فایلز.
متعهد و حرفه ای